Sunday, September 24, 2006

من دانشجو شدم!!!

عمق های تیره را
با چراغ شک
به جستجوی راز می روم
دست می کشم
به جدار تیرگی
و شگتی های خیس غار را
لمس می کنم
می روم سوی کبود... می روم سوی کبود تر
باز می روم
باز می روم
با چراغ کور سوز شک
" این صدف تهیست؟
آن صدف پر است!"
یک پرنده هراسناک
می زند به سقف غار پر
" این پرنده غریب
دارد از دفینه های باستان خبر!"
باز....
با هجوم تیشه ی نگاه
نقب می زنم درون تیرگی
دست می کشم جدار غار را
می رمانم از شکاف های خیس
موش را
مار را
می زنم به گرده ی سکوت
تسمه ی هوار را
" پس کجاست
بوته ای که پیر گفت چون اجاق
جاودانه روشن استوان درخت کیمیاست؟"
باز می روم
باز تیرگیست، تیرگی خیس
جاری از بن مغاک
می رمد ز دستبرد وهم
جلوه های جابجا، گریزناک
در خلود غلظت فضای غارف چشم من
باز جوی جلوه های پاک:
" های ! اژدهای شاخدار هفت رنگ
که از شهر ما ربوده ای
هفت دختر قشنگ!
پادشاه شهر روز خواسته مرا
شیر مزد دخترش ـ هزار سنگ پر بها
کیسه ام تهیست عاشقم!
های ! اژدها !
بازگو به من کجاست
مخزن دفینه های باستان
و درخت شعله خیز کیمیا؟"
باز تیرگیست
باز می روم
بازیاب گنج راز
باز... روشنی؟ چه روشنی است؟ آه...
انتهای نقب... باز
ضربه های تیشه ی نگاه در فضا!
باز مرغ طلایی وسیع جو
استران و اسب های بارکش
" بازیار " های خسته خم شده به هر طرف
زیر آفتاب در کشاکش درو

باز سرزمین پادشاه شهر روز
من ـ شکسته در کفم چراغ شک

می روم در آرزوی کیمیا هنوز!!

منوچهر آتشی" در انتهای دهلیز"
روحش شاد!!

من امروز دانشجو شدم.اینجا با مدرسه فرق داره. اینجا نمی شه به همه اعتماد کرد(شایدم من بدبینم.). اینجا فعلا قشنگه!! اینجا همه چیز خوبه. من اینجا دنبال آرزوهای کودکیم اومدم.امیدوارم چار سال دیگه بیام و بگم من به هدفم رسیدم( هدف از آرزو قشنگتره) چار سال دیگه بیام و بگم من وکیل شدم.

آمین

No comments: