Wednesday, April 04, 2007

من به همه از تو گفتم، ولی هیچ وقت از تو به تو نگفتم



چند روز مرخصی می خوام. چند روز تعطیلی. کاملاً خود مرگ. می خوام بیام پیشت. می خوام بشینیم با هم حرف بزنیم. قهوه بنوشیم با ودکا. و تو هم که دوس نداری، همش بگی من چای تلخ می خوام. و من هی اصرار کنم که یه بار تجربه اش کن، شاید خوشت بیاد. و تو بگی نه نه نه، من مث تو تن به هر چیزی نمی دم! و من با صدای بلند بهت بخندم. و بهت بگم تو که تن نداری. و تو بگی منظورم روح بود. و من بازم تو رو تو خودم حس کنم. و یادم بیاد که چقدر از هم دوریم، خیلی دور. و تو بگی که چقدر دلت از من گرفته
. و بگی که چقدر خسته ای، مث من. و بگی که با این همه خستگی هیچ وقت نا امید نمی شی و همیشه امید داری. و من هزار بار به خودم نفرین کنم که چرا نا امید می شم. تو که هستی.- ( خدایا من از تو غنی ترم، چون من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری!) - گریه م بگیره و خودم و بسپارم بهت. و با یه عالمه موجود ریز دوس داشتنی رو صورتم باهات تانگو برقصم. و بعد شروع کنیم به حرف زدن. و من بهت بگم، بگم که چی شد. از خودم بگم، از دلم .... و تو بگی خودم می دونم، دیدم، خبر دارم. و من بگم نه نه نه، تو فقط دیدی ولی من حسش کردم. و بهت بگم چیزایی هس که تو فقط می بینی، و چیزایی که من نمی بینم. و چیزایی هس که من حس می کنم و تو هیچ وقت حس نمی کنی. باید بهت بگم که یه روزی چراغ قرمز بی کسی سبز می شه. بهت بگم تنها نیستی، منو داری. بهت بگم که امیدت رو کم نکن. بهت بگم که می دونم داری نقش بازی می کنی. بگم که می دونم داری دروغ می گی. تو هم پشتت رو بکنی به من و از شدت تکون خوردن شونه هات بلرزم. و هی با خودم کلنجار برم که بیام تو بقلم بگیرمت یا نه. بعد یادم بیاد که تو خدایی، تو بزرگی، تویی که مایه آرامش منی، نه من مایه آرامش تو. یادم بیاد که خیلی کوچیکم. خیلی کوچیک. و تو بهم بگی که مگه کوچیکا نمی تونن کاری بکنن؟ و من با اینکه مطمئن نیستم، فقط محض دلخوشی تو و گول زدن خودم بگم که آره! و تو ذوق کنی و اشکاتو پاک کنی و روبه روم بشینی باز. و با خوشحالی بگی پس کمکم می کنی؟ منم باز بگم آره. بعد یادم میاد که من اومده بودم که من باهات حرف بزنم ولی تو....
ولی باید بهت بگم که همه چی خوبه، رو به راهه. باید همه شو برات تعریف کنم. بهت بگم که خوبه یکی هس. خوبه که خیلیا هستن. هستن تا وقتی تو سرت شلوغ بود من تنها نباشم. خوبه که کسایی هستن غیر تو که لیاقت دوست داشتن داشته باشن...

می شه زیر برگه مرخصی مو امضا کنی؟

6 comments:

Anonymous said...

eee vaisa binam,tanhai mikhai beri morakhasi,pas man chi? ghol midam saket beshinamo to har chi doost dashti behesh begiiii... hamsafare khoobi misham, age be manam ye vaght dad behesh migam, se noghte...

Anonymous said...

چه می گویی با خدا دخترک ؟ چه خوب که این قدر وقت می گذارد ها , هوایت را دارد ها , غم که کم می آوریم یادمان می آید بنشینیم برای غم های خدا گریه کنیم , خودش بزرگترین غم است به خدا . دیوانه ایم ! برو ته صف ها ! نوبت به نوبته خانوم . برگه ی منو هنوز امضا نکرده !

Anonymous said...

مرخصي ، خوش بگذره
التماس دعا

Anonymous said...

خدا بزرگترین غم دار دنیاست، اصولا هر جباری از جبری که به زیردستانش روا داشته غمناک است چه برسد به خداوندی که جبار همه دوران هاست!
عالی بود.

Anonymous said...

بالاخره آپ کردم... بیا اینورا!!! [چشمک]

aliekhlasi said...

خوش حالم از اینکه مرخصی تموم شد
خوش حالم که شروع کردی باز
شاید شروع کردم باز
باز