Thursday, October 05, 2006

من که به دریای زدم تا چه کنی با دل من

**خوشحال می شوم وقتی که می بینم پرواز به راحتی همان راه رفتن می شود با دو بال مومی. بال های مومی من زود خشک می شوند و من مشتاق پروازم.**

**همیشه بهم می گفت: " برقص، تانگو برقص، هیچ چیز به شیرینی تانگو نیست. دستتو می ذاری پشت کمرش و به هر طرف که می خوای می ری و می چرخی و می چرخونیش.هر موقع داشتی می خوردی زمین،با دستش که از پشت دور کمرته، نگهت می داره و نمی ذاره. پاهات انقد با پاهاش هماهنگه که احساس می کنی بدون اون قدم از قدم نمی تونی برداری. باهاش از اینور اتاق می ری به اونور بعد می چرخی و بر میگردی. برقص. تانگو برقص."

خیلی وقته که دارم باهاش تانگو می رقصم، همیشه دستش دور کمرم بوده،هر جا هم که خوردم زمین برا این بود که من دستمو از دور کمرش باز کردم.می خوام تا آخر مهمانی دنیا باهات تانگو برقصم خدا!!!**

**اتاقم تنگ شده برام انگار، پاهامو هرچه بیشتر تو بقلم جمع می کنم و سرمو می ذارم روی پام.سقف اتاقم کوتاه شده انگار.در این روز آفتابی سخت باران می آید انگار.**

1 comment:

Anonymous said...

تانگو می رقصیم ... همه مان !!! هماهنگ و منظم ... می چرخیم ...
هوا برای تنفس عمیق من کم است ... برای تو هم انگار... انگار ... انگار ...