Saturday, December 09, 2006

همچنان برات متأسفم ای دل ساده

اعتماد؟ نباید داشته باشی.هر کسی لیاقتشو نداره، لیاقت؟
نگاه که می کنم باز هم همون پلم برای رسیدن دیگران و هیچ وقت خودم نمی رسم...انگار این جاده پایان ندارد.
از دیدن نیمه پر لیوان خسته شدم، ولی قصد ندارم کنارش بذارم.
حالم داره بهم می خوره از دروغاشون.
انسان؟ چه واژه مسخره و پوکی، نمود خارجی داره؟ گشتیم نبود. نگرد نیست.
از انتظار متنفرم.که چی بشه آخه؟ همیشه انتظار کارارو خراب می کنه.
از اینکه بعضی چیزا دستم نیست خسته شدم. جبر یا اختیار؟
آخه چرا نمی فهمن من چی می گم؟ اصن بهشون خیرخواهی نیومده انگار.
انگار فهمیدی دیگه حالم خوش نی (ش ِ ر) می نویسم.


خنده داره نه؟ به خیال خودشون من تنهام، کسی رو ندارم، هم صحبت ندارم، کسی نیست که تو مشکلات کمکم کنه، برام حلشون کنه. فکر می کنن می تونن منو گول بزنن، فکر می کنن می تونن منم مث خودشون کنن، نه، کور خوندن. اونا نمی دونن که تو هوامو داری. نمی دونن که تو پشت منی. پس منم تو دلم می خندم و عکسی رو که خودت بهم دادی رو به هیچ کدومشون نشون نمی دم.

جورج گفت خدا چاق و قد کوتاهه
نیک گفت نخیرم، لاغر و درازه
لن گفت یه ریش سفید بلند داره
جان گفت نه، صورتش سه تیغس
ویل گفت سیاهپوسته
باب گفت سفید پوسته
روندا رز گفت دختره
من خندیدم و عکسی رو که خدا از خودش گرفته و برام فرستاده بود رو به هیچ کدومشون نشون ندادم.

شلسیلور اساین

1 comment:

Anonymous said...

اونا فک می کنن که فک می کنن ... هه ! بذار فک کنن ! تو که اونو داری و عکسشو به هیچ کی نشون نمی دی ... هه ! بذار بگن !