Friday, December 29, 2006

جاذبه ی اتفاق های ساده و راحت و کوچک و دوست داشتنی

راه رفتن بهونه می خواد، همراه می خواد. همراه راه بلد می خواد. راه رفتن نباید خستت کنه. باید تو هوای سرد، گرمت کنه.
حرف زدن موضوع می خواد. هم صحبت می خواد. هم صحبت فهیم می خواد. حرف زدن نباید آزارت بده. باید توی هوای سرد، آرومت کنه.
خندیدن سوژه می خواد. آدم بخند می خواد. آدم بخند با جنبه می خواد. خندیدن نباید همیشه دلیل داشته باشه. باید توی هوای سرد، غماتو پاک کنه.
همینه که از راه رفتن خسته نمی شی. هی می خندی. هی حرف می زنی. می خوای آهنگ گوش کنی، ولی باز حرف می زنی. از همه چی می گی. از محدودیت های بی قاعده، با قاعده. از آدما. از گاوا. از این که خوبی. از این که خوبم. حرف می زنی. برف بازی نمی کنی ولی حرف می زنی.عکس می گیری. تو برفا می شینیم. عکس می گیریم. از میدون بیرون میایم (!!) نمی فهمی که کی (کسره به کا!) یا چطور فاصله ی ونک تا پارک وی رو می ری و بر میگردی. توی دونات دونات حرف می زنی. پیراشکی خوشرنگ (!!) می خوری . قهوه شیرین، قهوه تلخ. حرف می زنی. خسته نمی شی. حرف می زنی. از خاطره ها می گی. از دور از نزدیک. با پیام بازرگانی (!!) . باز حرف می زنی. حرف تو حرف میاری. سر(ضمه به سین) می خوری. جیغ می زنی. نگاه می کنی. شعر می خونی. ح.پ می خونیم و کله پوکمونو می گیریم بالا. حرف می زنم. نقدت می کنم. حرف می زنم و حرف می زنی. صدای زنگ گوشی رو نمی شنویم و حرف می زنیم. مامان نگرانه ولی ما حرف می زنیم! می رسیم خونه. غذا می خوریم. تابلوهای مامان نرگس قشنگه. در مورد اتاق صورتی من که با روحیاتم نمی خونه حرف می زنی. از این که هرچی برا بودنش بهونه داره حرف می زنی. من تأیید می کنم. حنا رو کوک می کنم. یاد گریه های فروردین و اردیبهشت و خرداد می افتم. حرف می زنیم. درس می خونیم. می خندیم. زیاد می خندیم. حرف می زنیم. ما درس نمی خونیم ولی حرف می زنیم. می خوایم درس بخونیم ولی حرف می زنیم. درس می خونیم. چای می نوشیم. پرتغال می خوریم. خانم شما تا حالا پرتغال دیدی؟ باز زیاد می خندیم و زیاد حرف می زنیم. درس می خونیم تا داش شری و داش اعلی شروع شه. مامان صدا می زنه. ما حرف می زنیم. خوشحالم که در خدمتتونم. خوب ما هم برای همین اومدیم. حرف می زنیم. داش اعلی می میره؟ شاید. حرف می زنیم. دیواره خاطره ها منتظره. تو می نویسی. من می خونم. داوود آزاد می خونه. حرف می زنم. تو می نویسی. و ما میان آفتاب هشتم دی ماه هی حرف می زنیم. تو می ری. من می مونم. آخه اینجا خونمونه! و به حرفایی که زدیم فکر می کنم. حالامن می نویسم. می نویسم که همه چیز رو به راه بود و خوب. رواله. دلم تنگ می شود برای لحظاتی که در تمام طول 2 هفته خوب بودم. و می گم عظمتتو جلا که با من اینطور می کنی!! و من ناشکر لطفتو نیستم. همین حرف زدن هاست که خوبم می کنه. من همینارو می خوام. همیناست که باعث می شه فراموش کنم چیزی رو که می خوام ولی بهش نمی رسم!!

ثبت شده در هشتم دی ماه 1385

1 comment:

Anonymous said...

همینه .. د آخه همینه ... همینه که غروب جمعه رو کز نمی کنی گوشه اتاقتو و غم بخوری .. همینه که از بس حرف می زنی فکت درد می گیره اما ما هم که کم نمی یاریم ... رواله ! همینه که از بس حرف تو حرف می یاریم یادمون می ره کیف ترم دوم که هنوز نشونش نکردی که دو بار می گی ... همینه که ترشیی خونگی می خوریم و خونتون چقدر پیچ در پیچه . همینه که از بس راه می ری رو سنگ هایی که قراره بعدا پیاده رو بشن می شینی . همینه که کوچتونو دوس دارم . اتاقتو دوس دارم . قربونش برم مهدکودکیه واسه خودش ... و خوشم می یاد که خوشت می یاد مث من آشغال جمع کنی ... خوشم می یاد هی طرح بدیم . خوشم می یاد هی به این پی نوشت های جزوه ی اساسیت فحش بدی و منم هی بینش اداهای این استاد خلمون یادم بیاد و بگم خانوم شما ! مگه پرتغال گرد نیست ؟ و بعد از بس که خندت زیاد شده دیگه به کل بی صدا بشه و یه کمی بعدش یه صدایی بیاد و معلوم شه تو هنوز داری می خندی ... اووووهه ... بلوتوث ها رو بگو . صبح بود که نیم ساعت زودتر اومدم ... شب بود که دیر برگشتم .. کم مونده بود دیگه دو تایی رختخوابا رو پهن کنیم دختر ! حقوق اساسی لعنتی رو بخون ... می شینم خزعبلات بعضی از این درسا رو می خونم .. خدا رو چه دیدی .. شاید چیزی شدیم ... هه ! شبش بخیر پگولش . تروخدا تو دیگه یاد گربه نیفت ... :)) . دو نقطه یا دو تا نقطه دی .