Tuesday, January 02, 2007

شبانی که دستان خدا را می شست

گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر می خوای؟ دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه
دیوونه کیه،عاقل کیه، جونور کامل کیه؟

بس کن گریه رو، من که تنهات نمی ذارم. نه من می ذارم، نه تو. فقط کمک کن. همین. گریه نکن.... درست می شه فدات شم! با گریه که چیزی حل نمی شه.............
هاااااااااااااااااااااااااااااان؟ به چی می خندی؟ هیچم خنده نداشت. اِاِاِاِاِاِاِاِاِاِاِاِاِاِ.....اصن هرچی بود به خندت میرزید. بخند. منم خودم خندم گرفت. رواله آقا!

سروش من، خرداد من، خدای من.............!

گریه نکن

2 comments:

Anonymous said...

موسي اي را نمي خواهم كه حتي خودش هم نفهمد تمام آياتش را!من دلم براي شبان كوچكم كه وقتي كوچك بودم با خدا بازي
مي كرد تنگ است...خوانده بودي وبلاگم را باز سر بزن شادم مي كني

Anonymous said...

رواله آقا ... من که می دونم دیشب کلی خندیدی ... گریه نداره که ! فرفری !