Friday, January 12, 2007

آخه تو شعر رو لبامی

آخه تو عزیز قصه هامی
آخه تو شعر روی لبامی
آخه جون تو بسته به جونم
اگه بری دیگه نمی تونم
آخه اسم تو رو که میارم
می شی همه ی دار و ندارم
از چی می ترسی تو مهربونم
من که به عشق تو موندگارم
یه شب میون بارون غرورم و شکستم
کاشکی بهت می گفتم چقدر تو رو می خواستم
می خوام بازم بخونم تو بارون از نگاهت
با این که خیلی خستم بگذرم از گناهت


می گذرم. مث همیشه. ساده و خلاصه و نانوشته.آفتابی که باشی آفتاب هم رفیقت می شود. آفتابی باش. دلم گرفت از این همه باران. از گناهت می گذرم و می گریزم.
همین

2 comments:

Anonymous said...

اه اه حالم به هم خورد

Anonymous said...

می گذری اما نمی گریزی ...