Sunday, January 21, 2007

آن شو که هستی

اینها همه نامش زندگی است. قصد کردن و پا در جاده گذاشتن و به دنبال هدفی رفتن زندگی است. زمین خوردن ها و شکست خوردن ها و دست به زانو زدن و دوباره بلند شدن ها نامش زندگی است. امید داشتن و نا امید شدن همه بخشی از یک زندگی است. دروغ گفتن ها راست گفتن ها ، خیانت ها و دوست داشتن ها نامش زندگی است. انتخاب و گزینش زندگی است. هیجان ، خنده ، گریه ، فریاد، آواز، ... همه زندگی است.... زنده یعنی زندگی. اینکه دیگه فلسفه نیست.
ولی...!
ولی یک نون (ن) بگذار بر سر همه ی فعل های من.
من دیگر زنده نیستم.
من دیگر زندگی نمی کنم.
حالم بد نیست و شاید هیچ وقت به این خوبی نبودم.

می دونی چی دارم می بینم؟ یه گیوتین که خون از تیغه اش داره می چکه. تیغه ای که به جای بوسه بر گردن نشسته. خون همه جا پاچیده، به عکسای رو زمین، به دیواره صورتی ، به خرس سفید، به کتابا، به کاغذای سیاه شده ... خون قرمز تیره دیگه معنی زندگی رو نمی ده . قرمز تیره. قرمز تیره...
من یه سر بی بدن می بینم و التماس بدن رو در تمنای سرش می فهمم.(و نه بر عکس)
و این خون و این سر مال منه...!
من دیگر زنده نیستم....
و هیچ وقت به این خوبی نبودم.
باور کن



رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است مارا ، دارد دلی چو خارا
بکشد ، کسش نگوید :" تدبیر خونبها کن"
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن
دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد
از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن

و شعر بهتر روایت می کند مرا...

زین پس معدوم، تا نمی دانم